به نام الله
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چه جوری با مادر خداحافظی کنه...
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
"خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س)برسون" شنیدم موقع نگاه آخر زیر لب میگفت:یا زهرا (س)مادر من رو هم در زمره ی مادران شهدا قرار بده...
منبع:سبکبالان و عاشقان ...
خدا شهیدم کن!