ماجرای آشنایی با نام شهیدان دشتی علی الخصوص محمد رضا و نحوه شهادتش با یک پیامک توسط یکی از رزمندگان اسیر درعراق با نام هادی ایزی آغاز شد
متن پیامک اینگونه بود ...شهیدی که تیر حنجره اش را شکافته بود اما زمزمه سوره الرحمن برلبانش تا لحظه شهادت جاری بود ...
او شهید محمد رضا دشتی بود ، شهیدی که در اسارت جام شهادت را نوشید و مشتاقانه به صف یاران شهید و برادرش محمد تقی شتافت
کمی همت و تلاش کافی بود تا صاحب پیامک و به نوعی همرزم این شهید بزرگوار را پیدا کنیم ،و این تماس در کمترین زمان صورت گرفت
با شنیدن نام شهید محمد رضا دشتی ،صدای بغض آلود پشت تلفن جرقه ی لازم داشت و آن ذکر نام شهید محمد رضا بود که صاحب صدا را به یاد دوران اسارت و شهادت محمد رضا بیاندازد
آنچه که او برایمان بازگو کرد واقعیت عظمت و بزرگی شهدا بود...
او تنها از نحوه شهادت محمد رضا اطلاع داشت اما از خانواده او اطلاعی نداشت و در واقع شناختش به دوران اسارت و بیمارستان الرشید عراق بر می گردد طی عملیات کربلای ۵ محمد رضا از ناحیه حنجره مورد اصابت گلوله قرار گرفته و حنجره اش متلاشی می گردد او را به همراه دیگر اسیران ایرانی به عراق منتقل می کنند
شهید محمد رضا دشتی به دلیل اصابت گلوله بر حنجره به بیمارستان الرشید عراق انتقال داده می شود اما انگار این زخم مقام شهادت را برایش به ارمغان آورد و او پس از یک شب تحمل جراحت به درجه رفیع شهادت نائل آمد
هادی ایزی برایمان گفت؛ من هم مثل محمد رضا مصدوم و به بیمارستان الرشید عراق منتقل کرده بودند با محمد رضا آنجا بود که آشنا شدم یک جوان ۱۶-۱۷ ساله بود و وضیعت جسمی خوبی نداشت گلوله حنجره اش را متلاشی کرده بود ،اما برایم جالب بود که با آن وضیعت مدام سوره الرحمن و علق را زمزمه می کرد،در همان لحظات اولیه که محمد رضا را آورده بودند دکتر عراقی که به زبان فارسی هم تسلط داشت از من خواست تا اسم و فامیل محمد رضا را از او بپرسم ، نزدیک محمد رضا شدم و از او پرسیدم با همان وضیعت از نام و دیارش گفت ؛(من محمد رضا دشتی زابل) این تنها حرفی بود که از او شنیدم
هادی ایزی در ادامه بازگو می کند ؛شهید محمد رضا نصفه های شب احساس تشنگی می کند و تصمیم می گیرد تا سرم دستش را قطع کند در همان لحظه متوجه شدم و دکترها را صدا کردم و آنها برای کاهش درد به محمد رضا دیازپام تزریق کردند ولی امکان آب دادن به محمد رضا نبود
صبح روز بعد محمد رضا دوباره احساس تشنگی می کند و در حالی که زمزمه سوره الرحمن بر لبانش جاری بوده است به شهادت می رسد ...و من در حسرت آب دادن به محمد رضا ماندم ...
صدایی دیگر از پشت تلفن شنیده نمی شد ؛ بغض جاماندن گلوی این رزمنده ، آزاده و جانباز عزیز را می فشرد ،او را به یاد گلوی متلاشی شده محمدرضا و رفاقت یک شبه اش انداخت ...
اما از آنجا که خود هادی ایزی دوست داشت تا این پیام از شهید محمد رضا دشتی را منتقل کند آسوده خاطر شد
آشنایی با محمد رضا و محمد تقی به اینجا ختم نشد ؛پیگیریهای صورت گرفت و سرانجام ما را با داماد این خانواده آشنا ساخت
او همرزم شهید محمد رضا دشتی بود منصور بستانی جانباز ۵۵ درصد و آنچه که سالها در مورد محمد رضا شنیده و دیده بود را برایمان گفت: محمد رضا در کودکی و نوجوانی با انقلاب مانوس بود همیشه همراه بردارش محمد تقی در راهپیمایی علیه رژیم شاه شرکت می کرد چهارم دبستان و ده ساله بود که انقلاب پیروز شد
محمد تقی چند سال بزرگتر از محمد رضا بود و به عنوان امدادگر در جبهه مشغول بود ،یادم است یک بار محمد تقی به سنگری که محمد رضا و من داخل آن بودیم آمده بود تا محمد رضا را به گردان خودش ببرد اما محمد رضا کنار ما ماند
از محمد تقی بگویم که درسال ۶۴ وارد جبهه شد ودر عملیات کربلای یک در آستانه آزاد سازی مهران در ۱۲ تیر ماه ۶۵ به شهادت رسید
پس از شهادت محمد تقی ، محمد رضا برای تدفین و خاک سپاری برادر عازم زاهدان شده و بعد از مدتی برای شرکت در عملیات کربلای ۵ عازم منطقه عملیاتی شلمچه می شود
محمد رضا از ۵ سالگی نماز و قرآن را با صوت زیبای تلاوت و حفظ می کرد او متولد ۱۳۴۸زاهدان بود ، پسری مهربان و با گذشت و خوش رو بود ،هرزمانی که فرصت پیدا می کرد قرآن می خواند و به خواندن قرآن خیلی اهمیت می داد
از خصلت های بارزمحمد رضا این بود که همیشه غسل جمعه ،نماز شب و احترام به پدر و مادر را فراموش نمی کرد
در کنار صوت زیبایی که در تلاوت قرآن داشت خط بسیار زیبای نیز داشت و در انجام فعالیتهای خطی با سپاه پاسداران همکاری داشت
موقع اعزام به مناطق عملیاتی سوم دبیرستان بود ،با اتحادیه انجمن های اسلامی همکاری داشت ، حافظ جزء ۳۰ قرآن بود قبل از اعزام به جبهه در مسابقات قرآنی جوایزی از دست امام جمعه زاهدان دریافت نمود ، حفظ قرآن را در برنامه زندگی اش قرار داده بود
محمد رضا قبل از شرکت در عملیات کربلای ۵ از خوابی برای ما گفت؛ روی دیوار در حال پیاده کردن طرحی بودم که در همان لحظه تیری به من اصابت کرد و شهید شدم
شهید محمد رضا ۷بهمن ۶۵ وارد عملیات کربلای ۵ می شود در همین عملیات از ناحیه حنجره مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به اسارت نیروهای بعثی عراق در می آید ، شهید محمد رضا در بیمارستان الرشید عراق به شهادت می رسد
پدر و مادر این دو برادر شهید به دیار حق لبیک گفتند ،محمد رضا برادر دیگری هم داشته است که در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) به رحمت ایزدی می رود
پیکر مطهر شهید محمد رضا دشتی ۱۵ سال بعد از شهادتش به آغوش میهن اسلامی و خانواده بر می گردد ، سال ۸۱ که محمد رضا را به زاهدان آوردند صورتش هنوز تازگی خود را داشت
او با غیرت و شهامت اسماعیل گونه و حنجره خونی علی اصغر امام حسین (علیه اسلام) در صف خوبان خداوند جای گرفت
امروز اگر حرفی برای گفتن داریم از همین حنجره های خونین است حرمت حنجره های خونین را به بهای اندک دنیا نفروشیم ...
یاد و نامشان گرامی باد